کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

دنیای این روزهای من

کیان شیطون، مو به مو و لحظه به لحظه کارهای منو و بابا مجید را ضبط میکنی و بعد شروع میکنی به انجامشون. شدی اینه ما! میری سر کشو میز ارایش مامان، کرم برمیداری و درشو باز میکنی و با انگشت میمالی به صورتت، مداد برمیداری میکشی رو چشمات و برس رژ گونه را میمالی به لپت. اخرش هم رژ برمیداری بزنی. درش را باز میکنی ولی هنوز نفهمیدی که چطوری میاد بالا. یکم تکونش میدی و اخرش که نا امید میشی انگشت کوچولوتو میکنی توش و میمالی به لبت و البته به هرجای دیگه ای که بشه:  این مدلی از میز کامپیوتر میری بالا، خودت روشنش میکنی و دگمه ای نیست که نزنی. بعضی وقتها غیر از ری استارت هیچ جور دیگه ای نمیشه درستش کرد. میتونی به خودتم افتخار کنی که او...
20 ارديبهشت 1392

کیان ببعی

مامان جون موقع مرتب کردن انباری خونشون یک لباش پشمالو گرم که مال کوچولو بودن خاله مهدیس بوده پیدا کرد و تو هم زودی پوشیدی. اندازت بود. من وقتی خاله مهدیس اینو میپوشید کاملا یادمه و حالا پسر کوچولوی من تو گرما، وسط اردیبهشت پوشیده و هیچ مدلی هم حاضر نیست درش بیاره. راه میره و میگه بع بع. اونم با صدای کاملا بم. ببعی میگه:بع بع سرده هوا: نع نع وقتی از گرما اون تو هلاک شدی بالاخره رضایت دادی درش بیاری. ولی از بس توش عرق کرده بودی بو ببعی گرفته بودی. ...
10 ارديبهشت 1392